نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

بازم عکس

این عکسه منم یا بابایی؟؟؟ وقتی ساعت 1 شب میشه و شما قصد خواب نداری تازه تو تاریکی شب زل میزنی به گوشی موبایل!!! و وقتی حس میکنی بند کلاهت جلوی دیدت رو میگیره اقدام به کارای خیاطی و برش هم میکنی من که ازت نمیترسم خرس ناقلا دیدی خاکت کردم چیه؟؟خوش تیپ ندیدین؟؟ نمیدونم چرا دنیا رو تاریک میبینم من؟؟؟   این عکس مال تولد پسر عمومه اونجا خیلی کلافه بودم آخه خوابم میومد و نمیتونستم بخوابم ولی تصویر بعدی خوابمو پروند الان صاحب یه باد کنک هم شدیم مارو بس ببخشید یه سری عکسا مال گوشی بود موقع سایز کم کردن کیفیتشون میاد پایین     ...
21 اسفند 1391

بازم عکس

این عکسه منم یا بابایی؟؟؟ وقتی ساعت 1 شب میشه و شما قصد خواب نداری تازه تو تاریکی شب زل میزنی به گوشی موبایل!!! و وقتی حس میکنی بند کلاهت جلوی دیدت رو میگیره اقدام به کارای خیاطی و برش هم میکنی من که ازت نمیترسم خرس ناقلا دیدی خاکت کردم چیه؟؟خوش تیپ ندیدین؟؟ نمیدونم چرا دنیا رو تاریک میبینم من؟؟؟ این عکس مال تولد پسر عمومه اونجا خیلی کلافه بودم آخه خوابم میومد و نمیتونستم بخوابم ولی تصویر بعدی خوابمو پروند الان صاحب یه باد کنک هم شدیم مارو بس ببخشید یه سری عکسا مال گوشی بود موقع سایز کم کردن کیفیتشون میاد پایین ...
21 اسفند 1391

دختر جیغ جیغو

عسلم تو خواب نازه که بلاخره من تونستم بیام سراغ لپ تاپ عزیزم از وقتی رفتی تو ٩ماه خیلی شیطون شدی گاها من دیگه هنگ میکنم فقط یا در حال گریه ای یا هم میخوای با صدای الکی گریه به شکل جیغ و داد منو به سمت خودت بکشونی دیگه اسباب بازیهات برات نامفهومن آخه یه خورده که باهاشون ور میری میندازیشون کنار تا ماه پیش که به پهلو خم میشدی نمیتونستی به حالت اولیت بر گردی و میزدی زیر گریه الان به پهلو خم میشی و میخوای یه ضرب بلند شی سر پا بایستی وقتی نمیتونی اون یکی پاتو از زیرت بکشی بیرون نق میزنی تنبل خان قصه ی ما تمایلی به دمر افتادن نداره انگاری قصد ٤دست و پا رفتن رو نداری ترسو هم تشریف دارین تا احساس میکنی که میخوای با کله بیفتی سریع چشاتو میبندی که...
21 اسفند 1391

دختر جیغ جیغو

عسلم تو خواب نازه که بلاخره من تونستم بیام سراغ لپ تاپ عزیزم از وقتی رفتی تو ٩ماه خیلی شیطون شدی گاها من دیگه هنگ میکنم فقط یا در حال گریه ای یا هم میخوای با صدای الکی گریه به شکل جیغ و داد منو به سمت خودت بکشونی دیگه اسباب بازیهات برات نامفهومن آخه یه خورده که باهاشون ور میری میندازیشون کنار تا ماه پیش که به پهلو خم میشدی نمیتونستی به حالت اولیت بر گردی و میزدی زیر گریه الان به پهلو خم میشی و میخوای یه ضرب بلند شی سر پا بایستی وقتی نمیتونی اون یکی پاتو از زیرت بکشی بیرون نق میزنی تنبل خان قصه ی ما تمایلی به دمر افتادن نداره انگاری قصد ٤دست و پا رفتن رو نداری ترسو هم تشریف دارین تا احساس میکنی که میخوای با کله بیفتی سریع چشاتو میبندی ک...
21 اسفند 1391

سلطان قلب منی تو

نورای نازنینم با اینکه کل وقت منو پر کردی و امون نمیدی از کنارت بلند شم ولی الان که خوابی می خوام کمی از اداها یی که تو تبریز سرمون آوردی بنویسم ٥شنبه صبح زود راهی تبریز شدیم شما خانم ناز من از وقتی سوار ماشین شدیم گرفتی خوابیدی وقتی رسیدیم بیدار شدی و با لبخندای دلبرانت دلمونو بردی اما وقتی وارد آجیل فروشی که شدیم سر و صدا راه انداختی آقای فروشنده برای اینکه شما جیغ نزنین یه انجیر خشک از اون درشتا داد دستت تو هم همچین با اون ور میرفتی که کلی سرگرم شدی و گذاشتی ما به کارمون برسیم اما کمی نگذشته بود که خانم هوس شیر کردی با هزار جور مصیبت شیرم واست مهیا کردیم اما دیگه این آخری چاره ای نداشت جز برگشتن به ماشین و پاکسازی شما خلاصه و...
13 اسفند 1391

سلطان قلب منی تو

نورای نازنینم با اینکه کل وقت منو پر کردی و امون نمیدی از کنارت بلند شم ولی الان که خوابی می خوام کمی از اداها یی که تو تبریز سرمون آوردی بنویسم ٥شنبه صبح زود راهی تبریز شدیم شما خانم ناز من از وقتی سوار ماشین شدیم گرفتی خوابیدی وقتی رسیدیم بیدار شدی و با لبخندای دلبرانت دلمونو بردی اما وقتی وارد آجیل فروشی که شدیم سر و صدا راه انداختی آقای فروشنده برای اینکه شما جیغ نزنین یه انجیر خشک از اون درشتا داد دستت تو هم همچین با اون ور میرفتی که کلی سرگرم شدی و گذاشتی ما به کارمون برسیم اما کمی نگذشته بود که خانم هوس شیر کردی با هزار جور مصیبت شیرم واست مهیا کردیم اما دیگه این آخری چاره ای نداشت جز برگشتن به ماشین و پاکسازی شما خلاصه...
13 اسفند 1391

بابایی روزت مبارک

یه کم دیر شده ولی خب...٥اسفند روز باباییمون بود منم رفته بودم تا تو جشنشون که در ورزشگاه رضازاده  قرار بود برگزار بشه شرکت کنم سخنرانی های اول برنامه حوصلمو سر برد و گرفتم خوابیدم بعد بیدار شدنم هم دیدم دارن موسیقی اصیل ایرانی مینوازن خوشم نیومد و شروع کردم به بی تابی ... آخه من رفته بودم واسه بابام اونجا آذری برقصم که نشد خلاصه بلند شدیم اومدیم خونه خاله معصوم البته من فکر کنم بابا ومامانم هم چندان از جشنه خوششون نیومده بودا ااا ...منو بهونه کردن ...
8 اسفند 1391

بابایی روزت مبارک

یه کم دیر شده ولی خب...٥اسفند روز باباییمون بود منم رفته بودم تا تو جشنشون که درورزشگاه رضازاده قرار بود برگزار بشه شرکت کنم سخنرانی های اول برنامه حوصلمو سر برد و گرفتم خوابیدم بعد بیدار شدنم هم دیدم دارن موسیقی اصیل ایرانی مینوازن خوشم نیومد و شروع کردم به بی تابی ... آخه من رفته بودم واسه بابام اونجا آذری برقصم که نشد خلاصه بلند شدیم اومدیم خونه خاله معصوم البته من فکر کنم بابا ومامانم هم چندان از جشنه خوششون نیومده بودا ااا ...منو بهونه کردن ...
8 اسفند 1391

تولد پسر عمو جون

مبارک مبارک  .... قالب نو مبارک تولد پسر عمو جون مبارک تولد مامان جونیم مبارک وای چه خبره همه چی مبارک شده خدمتتون عرض کنم 3شنبه تولد آقا اروین خان بود که نورا هم توی تولد شرکت کرد و رکورد بی خوابیشو شکوند ناناشی من از 6 عصر بیدار بود تا آخر شبم قصد خواب نداشت حسابی بهمون خوش گذشت به نورا بیشتر ...آخه نمیدونین چه قیامتی بود نورا روی سه چرخه ای که عمه پریسا واسه اروین گرفته بود مانور میداد تا اروین میومد سر و صدا راه مینداخت نورارو پیاده میکردیم نورا هم که یک ذوقی میکرد نا گفتنی ...خلاصه که حسابی حال کرد1ساعت آخرم با یه بادکنک آبی رنگ ور میرفت  برگشتنی هر چی سعی کردم توی ماشین نخوابه ایستاده چشاشو بست و خوابیدفرداییش هم رفتی...
3 اسفند 1391

تولد پسر عمو جون

مبارک مبارک .... قالب نو مبارک تولد پسر عمو جون مبارک تولد مامان جونیم مبارک وای چه خبره همه چی مبارک شده خدمتتون عرض کنم 3شنبه تولد آقا اروین خان بود که نورا هم توی تولد شرکت کرد و رکورد بی خوابیشو شکوند ناناشی من از 6 عصر بیدار بود تا آخر شبم قصد خواب نداشت حسابی بهمون خوش گذشت به نورا بیشتر ...آخه نمیدونین چه قیامتی بود نورا روی سه چرخه ای که عمه پریسا واسه اروین گرفته بود مانور میداد تا اروین میومد سر و صدا راه مینداخت نورارو پیاده میکردیم نورا هم که یک ذوقی میکرد نا گفتنی ...خلاصه که حسابی حال کرد1ساعت آخرم با یه بادکنک آبی رنگ ور میرفت برگشتنی هر چی سعی کردم توی ماشین نخوابه ایستاده چشاشو بست و خوابیدفرداییش هم رفتیم شام خو...
3 اسفند 1391